مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۸۸

۱

ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی

آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی

۲

آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد

آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی

۳

چاشنی خیال تو می‌بدرد دل مرا

ای غم او چو شکری ای دل من چو کاغذی

۴

شمع بدان صبور شد تا همگیش نور شد

نور به است از همه خاصه که نور سرمدی

۵

نور دمی که عاق شد طالب روح طاق شد

ماه مرا محاق شد بی‌مه فضل ایزدی

۶

بازرسید آیتی از طرف عنایتی

وحدت بی‌نهایتی گشت امام و مقتدی

۷

بست پلنگ قهر را بازگشاد مهر را

قبه ببست شهر را شهر برست از بدی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1408
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 915

نظرات

user_image
مامیترا
۱۳۹۴/۱۰/۱۹ - ۰۳:۵۰:۵۵
برای ردیف بیت سوم این شعر، واژه کاغذی آمده است که با واژگان شدی، آمدی، سرمدی و ... در حرف "د" یکی نیست. در گذشته از واژه کاغد استفاده میشده. مثلاً در بیت:گر بگویم شرح آن بی حد شودمثنوی هفتاد من کاغد شودتوجه شود در این بیت از واژه کاغد استفاده شده است که با واژه بی حد برای ردیف شعر یکی است.و اژه "کاغذ" با حرف "ذ" در انتها، در دوره های بعدی به جای "کاغد" آمده است.