مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۹۲

۱

هر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلی

دید غرض که فقر بد بانگ الست را بلی

۲

عالم خاک همچو تل فقر چو گنج زیر او

شادی کودکان بود بازی و لاغ بر تلی

۳

چشم هر آنک بسته شد تابش حرص خسته شد

و آنک ز گنج رسته شد گشت گران و کاهلی

۴

گنج جمال همچو مه جانش بدیده گفته خه

بر ره او هزار شه آه شگرف حاصلی

۵

وصف لبش بگفتمی چهره جان شکفتمی

راه بیان برفتمی لیک کجاست واصلی

۶

جان بجهان و هم بجه سر بمکش سرک بنه

گرچه درون هر دو ده نیست درون قابلی

۷

ای تبریز مشتهر بند به شمس دین کمر

ز آنک مبارک است سر بر کف پای کاملی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1410
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 916

نظرات