
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۹۳
۱
رو بنمودی به تو گر همگی نه جانمی
دیده شدی نشان من گر نه که بینشانمی
۲
سیمبرا نه من زرم لعل لبا نه گوهرم
جوهر زر نمودمی گر نه درون کانمی
۳
لطف توام نمیهلد ور نه همه زمانه را
از هوس تو ای شکر همچو مگس برانمی
۴
گلبن جان به عشق تو گفت اگر نترسمی
سوسن وار گشتمی سر همه سر زبانمی
۵
گوید خلق عاقلی یک نفسی به خود بیا
گفتم اگر چنینمی یک نفسی چنانمی
۶
سیم قبای ماه اگر لایق کوی تو بدی
من کمرش گرفتمی سوی تواش کشانمی
۷
موج هوای عشق تو گر هلدی دمی مرا
آتشها بکشتمی چاره عاشقانمی
۸
گر نه ز تیر غیرت او چشم زمانه دوختی
فاش و عیان به دست او بر مثل کمانمی
۹
از تبریز و شمس دین رمز و کنایت است این
آه چه شدی که پیش او من شده ترجمانمی
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..