
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۹۵
۱
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی
غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی
۲
می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند
ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی
۳
مرد قمارخانهام عالم بیکرانهام
چشم بیار در رخم بنگر پیش روشنی
۴
ننگرد او به رنگ تو غم نخورد ز جنگ تو
خواجه مگر ندیدهای ملک و مقام ایمنی
۵
هیچ عسل ترش شود سرکه اگر ترش رود
از پی آب کی هلد روغن طبع روغنی
۶
من که در آن نظارهام مست و سماع بارهام
لیک سماع هر کسی پاک نباشد از منی
۷
هست سماع ما نظر هست سماع او بطر
لیک نداند ای پسر ترک زبان ارمنی
۸
در تک گور مؤمنان رقص کنان و کف زنان
مست به بزم لامکان خورده شراب مؤمنی
۹
پیش تو است این دم او مینبری ز یار بو
مینگری تو سو به سو پله چشم میزنی
تصاویر و صوت


نظرات