مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۰

۱

هین که منم بر در در برگشا

بستن در نیست نشان رضا

۲

در دل هر ذره تو را درگهیست

تا نگشایی بود آن در خفا

۳

فالق اصباحی و رب الفلق

باز کنی صد در و گویی درآ

۴

نی که منم بر در بلک توی

راه بده در بگشا خویش را

۵

آمد کبریت بر آتشی

گفت برون آ بر من دلبرا

۶

صورت من صورت تو نیست لیک

جمله توام صورت من چون غطا

۷

صورت و معنی تو شوم چون رسی

محو شود صورت من در لقا

۸

آتش گفتش که برون آمدم

از خود خود روی بپوشم چرا

۹

هین بستان از من تبلیغ کن

بر همه اصحاب و همه اقربا

۱۰

کوه اگر هست چو کاهش بکش

داده امت من صفت کهربا

۱۱

کاه ربای من که می‌کشد

نه از عدم آوردم کوه حرا

۱۲

در دل تو جمله منم سر به سر

سوی دل خویش بیا مرحبا

۱۳

دلبرم و دل برم ایرا که هست

جوهر دل زاده ز دریای ما

۱۴

نقل کنم ور نکنم سایه را

سایه من کی بود از من جدا

۱۵

لیک ز جایش ببرم تا شود

وصلت او ظاهر وقت جلا

۱۶

تا که بداند که او فرع ماست

تا که جدا گردد او از عدا

۱۷

رو بر ساقی و شنو باقیش

تات بگوید به زبان بقا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 189
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 131
محسن لیله‌کوهی :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
artin
۱۳۹۸/۱۱/۲۹ - ۰۵:۳۰:۰۳
درود.لطفا صاحب نظران چکیده معنای شعر را لطف کنید که بیشتر استفاده کنیم.