
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۰۴
۱
اگر زهر است اگر شکر چه شیرین است بیخویشی
کله جویی نیابی سر چه شیرین است بیخویشی
۲
چو افتادی تو در دامش چو خوردی باده جامش
برون آیی نیابی در چه شیرین است بیخویشی
۳
مترس آخر نه مردی تو بجنب آخر نمردی تو
بده آن زر به سیمین بر چه شیرین است بیخویشی
۴
چرا تو سرد و برف آیی فنا شو تا شگرف آیی
غم هستی تو کمتر خور چه شیرین است بیخویشی
۵
در این منگر که در دامم که پر گشت است این جامم
به پیری عمر نو بنگر چه شیرین است بیخویشی
۶
چه هشیاری برادر هی ببین دریای پر از می
مسلمان شو تو ای کافر چه شیرین است بیخویشی
۷
نمود آن زلف مشکینش که عنبر گشت مسکینش
زهی مشک و زهی عنبر چه شیرین است بیخویشی
۸
بیا ای یار در بستان میان حلقه مستان
به دست هر یکی ساغر چه شیرین است بیخویشی
۹
یکی شه بین تو بس حاضر به جمله روحها ناظر
ز بیخویشی از آن سوتر چه شیرین است بیخویشی
تصاویر و صوت


نظرات
وفایی
پریشان روزگار