
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۰۷
۱
بیامد عید ای ساقی عنایت را نمیدانی
غلامانند سلطان را بیارا بزم سلطانی
۲
منم مخمور و مست تو قدح خواهم ز دست تو
قدح از دست تو خوشتر که می جان است و تو جانی
۳
بیا ساقی کم آزارم که من از خویش بیزارم
بنه بر دست آن شیشه به قانون پری خوانی
۴
چنان کن شیشه را ساده که گوید خود منم باده
به حق خویشی ای ساقی که بیخویشم تو بنشانی
۵
به عشق و جست و جوی تو سبو بردم به جوی تو
بحمدالله که دانستم که ما را خود تو جویانی
۶
تو خواهم کز نکوکاری سبو را نیک پر داری
از آن میهای روحانی وزان خمهای پنهانی
۷
میی اندر سرم کردی و دیگر وعدهام کردی
به جان پاکت ای ساقی که پیمان را نگردانی
۸
که ساقی الستی تو قرار جان مستی تو
در خیبر شکستی تو به بازوی مسلمانی
تصاویر و صوت


نظرات
babak
babak
...
نادر..
babak
...
babak
...
babak
جمشید پیمان