
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۲۳
۱
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی
به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی
۲
بیا ای ساقی لب گز تو خامان را بدان میپز
زهی بستان و باغ و رز کز آن انگور افشردی
۳
نشان بدهم که کس ندهد نشان این است ای خوش قد
که آن شب بردیم بیخود بدان مه روم بسپردی
۴
تو عقلا یاد میداری که شاه عقلم از یاری
چو داد آن باده ناری به اول دم فرومردی
۵
دو طشت آورد آن دلبر یکی ز آتش یکی پرزر
چو زر گیری بود آذر ور آتش برزنی بردی
۶
ببین ساقی سرکش را بکش آن آتش خوش را
چه دانی قدر آتش را که آن جا کودک خردی
۷
ز آتش شاد برخیزی ز شمس الدین تبریزی
ور اندر زر تو بگریزی مثال زر بیفسردی
تصاویر و صوت


نظرات
صوفی مولانا