مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۲۸

۱

مروت نیست در سرها که اندازند دستاری

کجا گیرد نظام ای جان به صرفه خشک بازاری

۲

رها کن گرگ خونی را که رو نارد بدان صیدی

رها کن صرفه جویی را که برناید بدین کاری

۳

چه باشد زر چه باشد جان چه باشد گوهر و مرجان

چو نبود خرج سودایی فدای خوبی یاری

۴

ز بخل ار طوق زر دارم مرا غلی بود غلی

وگر خلخال زر دارم مرا خاری بود خاری

۵

برو ای شاخ بی‌میوه تهی می‌گرد چون چرخی

شدستی پاسبان زر هلا می‌پیچ چون ماری

۶

تو زر سرخ می‌گویش که او زرد است و رنجوری

تو خواجه شهر می‌خوانش که او را نیست شلواری

۷

چرا از بهر همدردان نبازم سیم چون مردان

چرا چون شربت شافی نباشم نوش بیماری

۸

نتانم بد کم از چنگی حریف هر دل تنگی

غذای گوش‌ها گشته به هر زخمی و هر تاری

۹

نتانم بد کم از باده ز ینبوع طرب زاده

صلای عیش می‌گوید به هر مخمور و خماری

۱۰

کرم آموز تو یارا ز سنگ مرمر و خارا

که می‌جوشد ز هر عرقش عطابخشی و ایثاری

۱۱

چگونه میر و سرهنگی که ننگ صخره و سنگی

چگونه شیر حق باشد اسیر نفس سگساری

۱۲

خمش کردم که رب دین نهان‌ها را کند تعیین

نماید شاخ زشتش را وگرچه هست ستاری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1435
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 931

نظرات

user_image
محمد روستایی
۱۳۹۸/۰۴/۲۹ - ۱۴:۰۸:۲۳
با سلامبیت سوم رو از دکتر الهی قمشه ای اینطور شنیدم:چه باشد زر چه باشد جان چه باشد لولو و مرجانچو نبود خرج سودایی فدای قامت یاری