مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۳

۱

چند نهان داری آن خنده را؟

آن مه تابنده فرخنده را

۲

بنده کند روی تو صد شاه را

شاه کند خنده تو بنده را

۳

خنده بیاموز گل سرخ را

جلوه کن آن دولت پاینده را

۴

بسته بدانست در آسمان

تا بکشد چون تو گشاینده را

۵

دیده قطار شترهای مست

منتظرانند کشاننده را

۶

زلف برافشان و در آن حلقه کش

حلق دو صد حلقه رباینده را

۷

روز وصالست و صنم حاضرست

هیچ مپا مدت آینده را

۸

عاشق زخمست دف سخت رو

میل لبست آن نی نالنده را

۹

بر رخ دف چند طپانچه بزن

دم ده آن نای سگالنده را

۱۰

ور به طمع ناله برآرد رباب

خوش بگشا آن کف بخشنده را

۱۱

عیب مکن گر غزل ابتر بماند

نیست وفا خاطر پرنده را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 191
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 133
فاطمه زندی :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۲/۲۳ - ۰۴:۴۵:۳۷
خنده بیاموز گل سرخ را...
user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۷/۲۶ - ۱۸:۵۷:۳۱
آفرینش در این غزل معنی‌ نویی پیدا می‌‌کند و خاطر پرنده معنی‌‌های نو شکار می‌‌کند، انسان در آفرینش هم نقش آفریده را دارد و هم آفریننده، گویی آفرینش وقتی با انسان در می‌‌آمیزد معنی‌ حقیقی‌ خود را پیدا می‌‌کند همانگونه که همه معنی‌‌ها با انسان به هستی‌ می‌‌آیند و آن را شکل می‌‌دهند همان طور که ساز را و موسیقی را انسان می‌‌سازد و خنده را انسان به هستی‌ می‌‌بخشد و شاهی‌ و ماهی‌ و وصل و زیبائی را انسان به هستی‌ در می‌‌آورد، با بودن انسان گذشته و آینده به هم پیوند می‌‌خورد و حال و وصال به حقیقت در می‌‌آید، گویی همه چیز در انتظار انسان است و هستی‌ با انسان موجود می‌‌شود و در‌های آسمان با انسان گشوده و راز‌ها با انسان به هستی‌ آورده می‌‌شود، به عمد غزل را ابتر می‌‌نامد چون می‌‌خواهد عنان کار را به انسان بسپارد و بگویدخوش ز عدم پای نهادی برونشعله فکن دود پراکنده را