
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۳۸
۱
حجاب از چشم بگشایی که سبحان الذی اسری
جمال خویش بنمایی که سبحان الذی اسری
۲
شراب عشق میجوشی از آن سوتر ز بیهوشی
هزاران عقل بربایی که سبحان الذی اسری
۳
نهی بر فرق جان تاجی بری دل را به معراجی
ز دو کونش برافزایی که سبحان الذی اسری
۴
بپرد دل بیابانها شود پیش از همه جانها
به ناگاهش تو پیش آیی که سبحان الذی اسری
۵
هر آن کس را که برداری به اجلالش فرود آری
در آن بستان بیجایی که سبحان الذی اسری
۶
دلم هر لحظه میپرد لباس صبر میدرد
از آن شادی که با مایی که سبحان الذی اسری
۷
ز هر شش سوی بگریزم در آن حضرت درآویزم
که بس دلبند و زیبایی که سبحان الذی اسری
۸
حیاتی داد جانها را به رقص آورده دلها را
عدم را کرده سودایی که سبحان الذی اسری
۹
گریزان شو به علیین دلا یعنی صلاح الدین
چو تو بیدست و بیپایی که سبحان الذی اسری
تصاویر و صوت


نظرات
همایون