مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۴۳

۱

بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی

بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی

۲

برآور دودها از دل به جز در خون مکن منزل

فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی

۳

در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن

بیا بنما که چون است آن که حوت موج آشامی

۴

اشارت کن بدان سرده که رندانند اندر ده

سبک رطل گران درده که تو ساقی آن جامی

۵

قدح در کار شیران کن ز زرشان چشم سیران کن

به جامی عقل ویران کن که عقل آن جا بود خامی

۶

بسوز از حسن ای خاقان تو نام و ننگ مشتاقان

که سرد آید ز عشاقان حذر کردن ز بدنامی

۷

بدیدم عقل کل را من نهاده ذبح بر گردن

بگفتم پیش این پرفن چو اسماعیل چون رامی

۸

بگفت از عشق شمس الدین که تبریز است از او چون چین

چو مه رویان نوآیین به گرد مجلس سامی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1445
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 937

نظرات