
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۴۵
۱
مگر مستی نمیدانی که چون زنجیر جنبانی
ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی
۲
مگر نشنیدهای دستان ز بیخویشان و سرمستان
وگر نشنیدهای بستان به جان تو که بستانی
۳
تو دانی من نمیدانم که چیست این بانگ از جانم
وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی
۴
صلا مستان و بیخویشان صلا ای عیش اندیشان
صلا ای آنک میدانی که تو خود عین ایشانی
تصاویر و صوت


نظرات