
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۴۸
۱
تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی
ولی چون کعبه برپرد کجا ماند مسلمانی
۲
تو سلطانی و جانداری تو هم آنی و آن داری
مشوران مرغ جانها را که ایشان را سلیمانی
۳
فلک ایمن ز هر غوغا زمین پرغارت و یغما
ولیکن از فلک دارد زمین جمع و پریشانی
۴
زمین مانند تن آمد فلک چون عقل و جان آمد
تن ار فربه وگر لاغر ز جان باشد همیدانی
۵
چو تن را عقل بگذارد پریشانی کند این تن
بگوید تن که معذورم تو رفتی که نگهبانی
۶
عنایتهای تو جان را چو عقل عقل ما آمد
چو تو از عقل برگردی چه دارد عقل عقلانی
۷
شود یوسف یکی گرگی شود موسی چو فرعونی
چو بیرون شد رکاب تو سرآخر گشت پالانی
۸
چو ما دستیم و تو کانی بیاور هر چه میآری
چو ما خاکیم و تو آبی برویان هر چه رویانی
۹
تو جویایی و ناجویا چو مغناطیس ای مولا
تو گویایی و ناگویا چو اسطرلاب و میزانی
تصاویر و صوت


نظرات