مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۴۹

۱

چو دید آن طره کافر مسلمان شد مسلمانی

صلا ای کهنه اسلامان به مهمانی به مهمانی

۲

دل ایمان ز تو شادان زهی استاد استادان

تو خود اسلام اسلامی تو خود ایمان ایمانی

۳

بصیرت را بصیرت تو حقیقت را حقیقت تو

تو نور نور اسراری تو روح روح را جانی

۴

اگر امداد لطف تو نباشد در جهان تابان

درافتد سقف این گردون بیارد رو به ویرانی

۵

چو بردابرد جاه تو ورای هر دو کون آمد

زهی سرگشتگی جان‌ها زهی تشکیک و حیرانی

۶

همی‌جویم به دو عالم مثالی تا تو را گویم

نمی‌یابم خداوندا نمی‌گویی که را مانی

۷

ز درمان‌ها بری گشتم نخواهم درد را درمان

بمیرم در وفای تو که تو درمان درمانی

۸

الا ای جان خون ریزم همی‌پر سوی تبریزم

همی‌گو نام شمس الدین اگر جایی تو درمانی

۹

صفاتت ای مه روشن عجایب خاصیت دارد

که او مر ابر گریان را دراندازد به خندانی

۱۰

ایا دولت چو بگریزی و زین بی‌دل بپرهیزی

ز لطف شاه پابرجا به دست آیی به آسانی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1447
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 938

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۳/۰۱ - ۰۸:۲۷:۵۲
بمیرم در وفای تو که تو درمان درمانی..