مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۵۱

۱

دلی یا دیده عقلی تو یا نور خدابینی

چراغ افروز عشاقی تو یا خورشیدآیینی

۲

چو نامت بشنود دل‌ها نگنجد در منازل‌ها

شود حل جمله مشکل‌ها به نور لم یزل بینی

۳

بگفتم آفتابا تو مرا همراه کن با تو

که جمله دردها را تو شفا گشتی و تسکینی

۴

بگفتا جان ربایم من قدم بر عرش سایم من

به آب و گل کم آیم من مگر در وقت و هر حینی

۵

چو تو از خویش آگاهی ندانی کرد همراهی

که آن معراج اللهی نیابد جز که مسکینی

۶

تو مسکینی در این ظاهر درونت نفس بس قاهر

یکی سالوسک کافر که رهزن گشت و ره شینی

۷

مکن پوشیده از پیری چنین مو در چنین شیری

یکی پیری که علم غیب زیر او است بالینی

۸

طبیب عاشقان است او جهان را همچو جان است او

گداز آهنان است او به آهن داده تلبینی

۹

کند در حال گل را زر دهد در حال تن را سر

از او انوار دین یابد روان و جان بی‌دینی

۱۰

در آن دهلیز و ایوانش بیا بنگر تو برهانش

شده هر مرده از جانش یکی ویسی و رامینی

۱۱

ز شمس الدین تبریزی دلا این حرف می‌بیزی

به امیدی که بازآید از آن خوش شاه شاهینی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1449
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 939

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۲۲ - ۱۶:۲۷:۴۴
سالوس یعنی چربزبانی و فریفتاری و از لوس است که واژه ای کهن است و سالوس بنای فارسی دارد ولی عربی است