مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۵۳

۱

کجا شد عهد و پیمانی که می‌کردی نمی‌گویی

کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمی‌جویی

۲

دل افکاری که روی خود به خون دیده می‌شوید

چرا از وی نمی‌داری دو دست خود نمی‌شویی

۳

مثال تیر مژگانت شدم من راست یک سانت

چرا ای چشم بخت من تو با من کژ چو ابرویی

۴

چه با لذت جفاکاری که می‌بکشی بدین زاری

پس آنگه عاشق کشته تو را گوید چو خوش خویی

۵

ز شیران جمله آهویان گریزان دیدم و پویان

دلا جویای آن شیری خدا داند چه آهویی

۶

دلا گرچه نزاری تو مقیم کوی یاری تو

مرا بس شد ز جان و تن تو را مژده کز آن کویی

۷

به پیش شاه خوش می‌دو گهی بالا و گه در گو

از او ضربت ز تو خدمت که او چوگان و تو گویی

۸

دلا جستیم سرتاسر ندیدم در تو جز دلبر

مخوان ای دل مرا کافر اگر گویم که تو اویی

۹

غلام بیخودی ز آنم که اندر بیخودی آنم

چو بازآیم به سوی خود من این سویم تو آن سویی

۱۰

خمش کن کز ملامت او بدان ماند که می‌گوید

زبان تو نمی‌دانم که من ترکم تو هندویی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1450
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 940

نظرات

user_image
قره داغلی
۱۳۹۸/۱۱/۲۵ - ۱۷:۴۵:۳۷
یکبار دیگر می بینیم مولوی در بیتِ آخر مصرع دوم خود را تُرک می داند و می گوید: " زبان تو را نمی دانم چرا که من تُرک هستم و تو هندویی هستی."
user_image
یزدان
۱۳۹۸/۱۲/۱۶ - ۲۰:۱۵:۵۴
دوستانی که فکر میکنند مولانا گفته است من ترکم به بیت توجه کنند مصراح اول موقوف المعانیه ینی در مصراح اول میگه مثل این میمونه که یکی بگه و در ادامش در مصراح دوم میگه من ترکم و تو هندویی و زبون تورو نمیفهمم ینی در کل از زبون سوم شخص داره صحبت میکنه و ربطی با خودش نداره
user_image
حسینی
۱۳۹۹/۰۳/۲۴ - ۰۸:۵۶:۴۳
صراحتا میگه من ترکم
user_image
همایون
۱۴۰۲/۱۱/۲۵ - ۱۲:۵۲:۴۸
غزل در بیخودی است و عاشق هیچ از خود ندارد بجز دل که آنهم به دلبر وابسته است نه بخود جلال دّین  میگوید با دلبر سخن گفتن مانند گفتگوی ترک و هندو است که سخن هم را در نمی یابند او باور دارد که این غزل ارزشی ندارد و جز ملامت و سرزنش چیزی به بار نمی آورد مقام بیخودی خودش مثل این غزل بیخودی است و در خود تناقض دارد ولی عارفان با آن بالا و بالاتر میروند