مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۶۳

۱

من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی

ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی

۲

ای مست مکش محشر بازآی ز شور و شر

آن دست بر آن دل نه ای کاش دلی هستی

۳

ترک دل و جان کردم تا بی‌دل و جان گردم

یک دل چه محل دارد صد دلکده بایستی

۴

بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی

اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی

۵

آن باد بهاری بین آمیزش و یاری بین

گر نی همه لطفستی با خاک نپیوستی

۶

از یار مکن افغان بی‌جور نیامد عشق

گر نی ره عشق این است او کی دل ما خستی

۷

صد لطف و عطا دارد صد مهر و وفا دارد

گر غیرت بگذارد دل بر دل ما بستی

۸

با جمله جفاکاری پشتی کند و یاری

گر پشتی او نبود پشت همه بشکستی

۹

دامی که در او عنقا بی‌پر شود و بی‌پا

بی‌رحمت او صعوه زین دام کجا خستی

۱۰

خامش کن و ساکن شو ای باد سخن گرچه

در جنبش باد دل صد مروحه بایستی

۱۱

شمس الحق تبریزی ماییم و شب وحشت

گر شمس نبودی شب از خویش کجا رستی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1457
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 944

نظرات