
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۶۸
۱
یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
چستی کن و ترکی کن نی نرمی و تاجیکی
۲
داریم سری کان سر بیتن بزید چون مه
گر گردن ما دارد در عشق تو باریکی
۳
شاهیم نه سه روزه لعلیم نه پیروزه
عشقیم نه سردستی مستیم نه از سیکی
۴
من بنده خوبانم هر چند بدم گویند
با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی
۵
عشاق بسی دارد من از حسد ایشان
بیگانه همیباشم از غایت نزدیکی
۶
روپوش کند او هم با محرم و نامحرم
گویند فلان بنده گوید که عجب کی کی
۷
طفلی است سخن گفتن مردی است خمش کردن
تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی
تصاویر و صوت


نظرات
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com