مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۵۶۸

۱

یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی

چستی کن و ترکی کن نی نرمی و تاجیکی

۲

داریم سری کان سر بی‌تن بزید چون مه

گر گردن ما دارد در عشق تو باریکی

۳

شاهیم نه سه روزه لعلیم نه پیروزه

عشقیم نه سردستی مستیم نه از سیکی

۴

من بنده خوبانم هر چند بدم گویند

با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی

۵

عشاق بسی دارد من از حسد ایشان

بیگانه همی‌باشم از غایت نزدیکی

۶

روپوش کند او هم با محرم و نامحرم

گویند فلان بنده گوید که عجب کی کی

۷

طفلی است سخن گفتن مردی است خمش کردن

تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1460
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 946

نظرات

user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۷/۰۷/۰۴ - ۲۲:۴۹:۲۶
یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی «دیوان شمس»『1』باغ ، سرد بود و ناامن . قرمزیِ غروب بویِ ماندگی می داد و رنگِ آبیِ پنجره ها پریده بود . و توت بود که پشتِ توت ، رویِ زمین ریخته شده بود . و هوا از دَم ، بویِ دلهره می داد . و کلاغ بود که به کلاغِ دیگر می خورد و سیاهی بود که به سیاهیِ دیگر دُم گِره می زد . به خیالم پوستِ درختان در یک خُنَکایِ موذی با هم پچ پچ می کردند . کسی چه می دانست دلم تنگِ یک زمزمه و تنگِ سپیدی هایِ بی لکِ یک ابر است ، اما شروع هایِ لِه شده روی هم تَلنبار شده بودند . کسی چه می دانست که چرا شب ، لَق لَق کُنان به آغوشِ مَترسک ها پناه بُرده است ؟کسی چه می دانست که چرا خاک ، پهلو به پهلویِ جوانه ها غریب و بی صدا مُرده است ؟خمیازه هایِ هرزه روی طاقچه ها رشد کرده بودند و دیوان حافظ ، تنها نیم خورده یِ موریانه ها بود . روسریِ سپیدِ مادربزرگ ها را باد بُرده بود بی آن که از حُرمتِ گیسوان سپیدترشان حکایتی به گوشِ عالَم رسانده باشد .سکوتِ تنها آلونکِ باغ کِرم انداخته بود و لاشه هایِ خاموشی ، خاکِ دفن را مُدام پس می زد .احمد آذرکمان ـ 4 مهر 1397