
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۵۷
۱
لعل لبش داد کنون مر مرا
آنچ تو را لعل کند مر مرا
۲
گلبن خندان به دل و جان بگفت
برگ منت هست به گلشن برآ
۳
گر نخریدهست جهان را ز غم
مژده چرا داد خدا کهاشتری؟
۴
در بن خانهست جهان تنگ و منگ
زود برآیید به بام سرا
۵
صورت اقبال شکرریز گفت
شکر چو کم نیست شکایت چرا
۶
ساغر بر دست خرامان رسید
فخر من و فخر همه ماورا
۷
جام مباح آمد هین نوش کن
باز ره از غابر و از ماجرا
۸
ساغر اول چو دود بر سرت
سجده کند عقل جنون تو را
۹
فاش مکن فاش تو اسرار عرش
در سخنی زاده ز تحت الثری
تصاویر و صوت


نظرات
مسافر