مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۶۰۳

۱

ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی

با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی

۲

در زلف چو چوگانت غلطیده بسی جان‌ها

وز بهر چنان مشکی جان عنبر حیرانی

۳

از کون حذر کردم وز خویش گذر کردم

در شاه نظر کردم من چاکر حیرانی

۴

من یوسف دلخواهم چاه زنخت خواهم

هم مؤمن این راهم هم کافر حیرانی

۵

هم باده آن مستم هم بسته آن شستم

تا چست برون جستم از چنبر حیرانی

۶

ای عقل شده مهتر ای گشته دلت مرمر

آخر تو یکی بنگر در دلبر حیرانی

۷

ور نه بستیزم من در کار تو خیزم من

خون تو بریزم من از خنجر حیرانی

۸

از دولت مخدومی شمس الحق تبریزی

هم فربه عشقم من هم لاغر حیرانی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1478
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 957

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۹/۲۳ - ۱۳:۴۷:۰۳
غزل حیرانی نخستین ویژگی انسان، حیرانی است احساس شگفتی، بودن انسان را رقم میزند این احساس در حیوان تا حد ترس و گرسنگی فراتر نمیرود  در انسان اما این شگفتی هرگز حد و مرز نمی شناسد و بسیار بالاتر از عشق می پرد و عشق سایه آن بر روی زمین است جلال دّین حیرانی را دلبر عقل می نامد و عقل را به تماشای دلبرش فرا میخواند مستی هنر انسان است در برون جستن و بکار گرفتن حیرانی و پرواز با بال حیرانی