
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
۱
ای باغ همیدانی کز باد کی رقصانی
آبستن میوه ستی سرمست گلستانی
۲
این روح چرا داری گر ز آنک تو این جسمی
وین نقش چرا بندی گر ز آنک همه جانی
۳
جان پیشکشت چه بود خرما به سوی بصره
وز گوهر چون گویم چون غیرت عمانی
۴
عقلا ز قیاس خود زین رو تو زنخ میزن
زان رو تو کجا دانی چون مست زنخدانی
۵
دشوار بود با کر طنبور نوازیدن
یا بر سر صفرایی رسم شکرافشانی
۶
می وام کند ایمان صد دیده به دیدارش
تا مست شود ایمان زان باده یزدانی
۷
در پای دل افتم من هر روز همیگویم
راز تو شود پنهان گر راز تو نجهانی
۸
کان مهره شش گوشه هم لایق آن نطع است
کی گنجد در طاسی شش گوشه انسانی
۹
شمس الحق تبریزی من باز چرا گردم
هر لحظه به دست تو گر ز آنک نه سلطانی
تصاویر و صوت


نظرات