مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۶۱۷

۱

عیسی چو توی جانا ای دولت ترسایی

لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی

۲

ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد

کز کافر زلف خود یک پیچ تو بگشایی

۳

ای از پس صد پرده درتافته رخسارت

تا عالم خاکی را از عشق برآرایی

۴

جان دوش ز سرمستی با عشق تو عهدی کرد

جان بود در آن بیعت با عشق به تنهایی

۵

سر عشق به گوشش برد سر گفت به گوش جان

کس عهد کند با خود نی تو همگی مایی

۶

چندانک تو می‌کوشی جز چشم نمی‌پوشی

تا چند گریزی تو از خویش و نیاسایی

۷

جان گفت که ای فردم سوگند بدین دردم

سوگند بدان زلفی عاشق کش سودایی

۸

کان عهد که من کردم بی‌جان و بدن کردم

نی ما و نه من کردم ای مفرد یکتایی

۹

مست آنچ کند در می از می‌بود آن به روی

در آب نماید او لیک او است ز بالایی

۱۰

تبریز ز شمس الدین آخر قدحی زو هین

آن ساقی ترسا را یک نکته نفرمایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1508
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 961

نظرات