مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۶۱۸

۱

جانا نظری فرما چون جان نظرهایی

چون گویم دل بردی چون عین دل مایی

۲

جان‌ها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی

دل نیز شکر خاید آن دم که جگر خایی

۳

تن روح برافشاند چون دست برافشانی

مرده ز تو حال آرد چون شعبده بنمایی

۴

گر جور و جفا این است پس گشت وفا کاسد

ای دل به جفای او جان باز چه می‌پایی

۵

امروز چنان مستم کز خویش برون جستم

ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی

۶

چیزی که تو را باید افلاک همان زاید

گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی

۷

مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده

بی‌تو چه بود دیده‌ ، ای گوهر بینایی

۸

ای روح بزن دستی در دولت سرمستی

هستی و چه خوش هستی در وحدت یکتایی

۹

ای روح چه می‌ترسی روحی نه تن و نفسی

تن معدن ترس آمد تو عیش و تماشایی

۱۰

ای روز چه خوش روزی شمع طرب افروزی

او را برسان روزی جان را و پذیرایی

۱۱

صبحا نفسی داری سرمایه بیداری

بر خفته دلان بردم انفاس مسیحایی

۱۲

شمس الحق تبریزی خورشید چو استاره

در نور تو گم گردد چون شرق برآرایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1508
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 962

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۵/۲۶ - ۱۳:۰۲:۴۸
جان‌ها همه پا کوبند، آن لحظه که دل کوبی..
user_image
جواد
۱۳۹۹/۰۹/۱۵ - ۰۱:۴۹:۳۶
مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده بی تو چه بود دیده، ای گوهر بینایی در مصراع دوم دیده و ای باید جدا از هم نوشته شوند تا وزن شعر صحیح ادا شود.
user_image
هادی بهار
۱۴۰۰/۰۲/۰۴ - ۰۷:۳۴:۵۹
ای یار بکش دستمآن جا که تو آن جایی