
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۳
۱
به شکرخنده اگر میببرد جان مرا
متع الله فوادی بحبیبی ابدا
۲
جانم آن لحظه بخندد که ویاش قبض کند
انما یوم اجزای اذا اسکرها
۳
مغز هر ذره چو از روزن او مست شود
سبحت راقصه عز حبیبی و علا
۴
چونک از خوردن باده همگی باده شوم
انا نقل و مدام فاشربانی و کلا
۵
هله ای روز چه روزی تو که عمر تو دراز
یوم وصل و رحیق و نعیم و رضا
۶
تن همچون خم ما را پی آن باده سرشت
نعم ما قدر ربی لفوادی و قضا
۷
خم سرکه دگرست و خم دوشاب دگر
کان فی خابیه الروح نبیذ فغلی
۸
چون بخسپد خم باده پی آن میجوشد
انما القهوه تغلی لشرور و دما
۹
می منم خود که نمیگنجم در خم جهان
برنتابد خُم نُه چرخ کف و جوش مرا
۱۰
می مرده چه خوری هین تو مرا خور که میام
انا زق ملئت فیه شراب و سقا
۱۱
وگرت رزق نباشد من و یاران بخوریم
فانصتوا و اعترفوا معشرا اخوان صفا
تصاویر و صوت


نظرات
..