
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۵۱
۱
کریما تو گلی یا جمله قندی
که چون بینی مرا چون گل بخندی
۲
عزیزا تو به بستان آن درختی
که چون دیدم تو را بیخم بکندی
۳
چه کم گردد ز جاهت گر بپرسی
که چونی در فراقم دردمندی
۴
من آنم کز فراقت مستمندم
تو آنی که خلاص مستمندی
۵
در این مطبخ هزاران جان به خرج است
ببین تو ای دل پرخون که چندی
۶
چو حلقه بر درت گرچه مقیمم
چه چاره چون تو بر بام بلندی
۷
بیا ای زلف چوگان حکم داری
که چون گویم در این میدان فکندی
۸
سپند از بهر آن باشد که سوزد
دلا میسوز دلبر را سپندی
۹
بیا ای جام عشق شمس تبریز
که درد کهنه را تو سودمندی
تصاویر و صوت


نظرات