
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۵۲
۱
نگارا تو در اندیشه درازی
بیاوردی که با یاران نسازی
۲
نه عاشق بر سر آتش نشیند
مگر که عاشقی باشد مجازی
۳
به من بنگر که بودم پیش از این عشق
ز عالم فارغ اندر بینیازی
۴
قضا آمد بدیدم ماه رویی
گرفتم من سر زلفش به بازی
۵
گناه این بود افتادم به عشقی
چو صد روز قیامت در درازی
۶
ز خونم بوی مشک آید چو ریزد
شهید شرمسارم من ز غازی
۷
نصیحت داد شمس الدین تبریز
که چون معشوق ای عاشق ننازی
تصاویر و صوت


نظرات