
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۶۲
۱
دلا رو رو همان خون شو که بودی
بدان صحرا و هامون شو که بودی
۲
در این خاکستر هستی چو غلطی
در آتشدان و کانون شو که بودی
۳
در این چون شد چگونه چند مانی
بدان تصریف بیچون شو که بودی
۴
نه گاوی که کشی بیگار گردون
بر آن بالای گردون شو که بودی
۵
در این کاهش چو بیماران دقی
به عمر روزافزون شو که بودی
۶
زبون طب افلاطون چه باشی
فلاطون فلاطون شو که بودی
۷
ایم هو کی اسیرانه چه باشی
همان سلطان و بارون شو که بودی
۸
اگر رویین تنی جسم آفت توست
همان جان فریدون شو که بودی
۹
همان اقبال و دولت بین که دیدی
همان بخت همایون شو که بودی
۱۰
رها کن نظم کردن درها را
به دریا در مکنون شو که بودی
تصاویر و صوت


نظرات
Nazanin
محمد رضا
همایون
همایون
nabavar
ن
ابوالحبیب
شهلا