
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۶۳
۱
مرا چون ناف بر مستی بریدی
ز من چه ساقیا دامن کشیدی
۲
چنین عشقی پدید آری به هر دم
پدیدآرنده چون ناپدیدی
۳
دهل پیدا دهلزن چون است پنهان
زهی قفل و زهی این بیکلیدی
۴
جنون طرفه پیدا گشت در جان
جنون را عقلها کرده مریدی
۵
هزاران رنگ پیدا شد از آن خم
منزه از کبودی و سپیدی
۶
دو دیده در عدم دوز و عجب بین
زهی اومیدها در ناامیدی
۷
اگر دریای عمانی سراسر
در آن ابری نگر کز وی چکیدی
۸
در آن دکان تو تخته تخته بودی
اگر خود این زمان عرش مجیدی
۹
در اقلیم عدم ز آحاد بودی
در این ده گرچه مشهور و وحیدی
۱۰
همان جا رو چنان ز آحاد میباش
از آن گلشن چرا بیرون پریدی
۱۱
بر این سو صد گره بر پایت افتاد
ز فکر وهمی و نکته عمیدی
تصاویر و صوت


نظرات