مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۶۶۹

۱

برفتیم ای عقیق لامکانی

ز شهر تو تو باید که بمانی

۲

سفر کردیم چون استارگان ما

ز تو هم سوی تو که آسمانی

۳

یکی صورت رود دیگر بیاید

به مهمانخانه‌ات زیرا که جانی

۴

که مهمانان مثال چار فصلند

تو اصل فصل‌هایی که جهانی

۵

خیال خوب تو در سینه بردیم

شفق از آفتاب آمد نشانی

۶

به پیشت ماند دل با ما نیامد

دل از تو کی رود چون دلستانی

۷

سر دل‌ها به زیر سایه‌ات باد

که دل‌ها را در این مرعا شبانی

۸

فروریزید دندان‌های گرگان

از آنگه که نمودی مهربانی

۹

بهل تا بحر گوید قصه خویش

که تا باری ببینی قصه خوانی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1540
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 981

نظرات

user_image
منصور پویان
۱۳۹۹/۰۱/۰۸ - ۱۰:۴۴:۰۶
The great poet Rumi says we are each a guesthouseای عقیق لامکانی که همچو آسمان پایدار و ابدی هستی، ای گوهر لامکانی که از زمان و مکان فارغ و همه جایی هستی؛ سوی تو چو ستارگان ما در حرکتیم. تو یکتا و جان فزایی، حال آنکه ما چو صورت در جلوه های گذرا به دار ِدنیا چو مهمان آمد و رفت داریم. در مهمانخانه ات، ما چو فصول در چرخش ایم. منتها دل ِما سوی تو شوق ِدیدار و وصال دارد تا جوار و آرام گیریم؛ چرا که تو چو آسمان لایتناهی جاودانی هستی. یکی صورت رود دیگر بیاید؛ آنچنانکه سرپناه ِدل هاست سایه ِخُنک تو. به مهمانخانه‌ات ما را ساکن ِابدی کن که همانا جان ِجانانی. تو اصل و ذات ِهر عین و عیان هستی و ما حضور ِخوب تو را در سینه آرزوی ثبات ِمأوا داریم. همانطور که شفق را از آفتاب آمد نشانی، ما را اَمان باشد از درندگی گرگان بیابانی که همانا ذهنیت و فحوای خواب و خیالات ِما می باشند.