
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۷۰
۱
خوشی آخر بگو ای یار چونی
از این ایام ناهموار چونی
۲
به روز و شب مرا اندیشه توست
کز این روز و شب خون خوار چونی
۳
از این آتش که در عالم فتادهست
ز دود لشکر تاتار چونی
۴
در این دریا و تاریکی و صد موج
تو اندر کشتی پربار چونی
۵
منم بیمار و تو ما را طبیبی
بپرس آخر که ای بیمار چونی
۶
منت پرسم اگر تو مینپرسی
که ای شیرین شیرین کار چونی
۷
وجودی بین که بیچون و چگونهست
دلا دیگر مگو بسیار چونی
۸
بگو در گوش شمس الدین تبریز
که ای خورشید خوب اسرار چونی
تصاویر و صوت


نظرات
پیرایه یغمایی