مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۶۷۵

۱

بیاموز از پیمبر کیمیایی

که هر چت حق دهد می‌ده رضایی

۲

همان لحظه در جنت گشاید

چو تو راضی شوی در ابتلایی

۳

رسول غم اگر آید بر تو

کنارش گیر همچون آشنایی

۴

جفایی کز بر معشوق آید

نثارش کن به شادی مرحبایی

۵

که تا آن غم برون آید ز چادر

شکرباری لطیفی دلربایی

۶

به گوشه چادر غم دست درزن

که بس خوب است و کرده‌ست او دغایی

۷

در این کو روسبی باره منم من

کشیده چادر هر خوش لقایی

۸

همه پوشیده چادرهای مکروه

که پنداری که هست او اژدهایی

۹

من جان سیر اژدرها پرستم

تو گر سیری ز جان بشنو صلایی

۱۰

نبیند غم مرا الا که خندان

نخوانم درد را الا دوایی

۱۱

مبارکتر ز غم چیزی نباشد

که پاداشش ندارد منتهایی

۱۲

به نامردی نخواهی یافت چیزی

خمش کردم که تا نجهد خطایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1544
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 983

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۰۹ - ۱۳:۴۹:۴۹
پاداش در اصل پاداشن بوده و پیشتر پاد دهشن یعنی جواب نیکی و پاد سخن که
پاسخ می شود و جواب سخن است
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۹/۱۲ - ۰۰:۰۹:۰۰
تفسیر ابیات ۱ و ۲ فوق: می‌فرماید: ای انسان کیمیا و پند بزرگی را از حضرت محمد (ص) فراگیر، که هر آنچه خداوند مقدر ساخته و به تو عطا می‌کند پذیرا باش و سرپیچی مکن. و چون در آزمایش او سربلند شدی و موجب رضایت ذات احدیت گردیدی، همان لحظه درهای بهشت برایت باز شده و خرد الهی در کارهایت جاری می‌گردد.