مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۶۸۴

۱

شنودم من که چاکر را ستودی

کی باشم من تو لطف خود نمودی

۲

تو کان لعل و جان کهربایی

به رحمت برگ کاهی را ربودی

۳

یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت

توام آیینه ای کردی زدودی

۴

ز طوفان فناام واخریدی

که هم نوحی و هم کشتی جودی

۵

دلا گر سوختی چون عود بوده

وگر خامی بسوز اکنون که عودی

۶

به زیر سایه اقبال خفتم

برون پنج حس راهم گشودی

۷

بدان ره بی‌پر و بی‌پا و بی‌سر

به شرق و غرب شاید شد به زودی

۸

در آن ره نیست خار اختیاری

نه ترسایی است آن جا نه جهودی

۹

برون از خطه چرخ کبودش

رهیده جان ز کوری و کبودی

۱۰

چه می‌گریی بر خندندگان رو

چه می‌پایی همان جا رو که بودی

۱۱

از این شهدی که صد گون نیش دارد

بجز دنبل ببین چیزی فزودی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1548
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 986

نظرات