
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۶۸۷
۱
صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و وصال و عیش آری
۲
بکن ای موسی جان خلع نعلین
که اندر گلشن جان نیست خاری
۳
کبوترها سراسر باز گردند
که افتاد این شکاران را شکاری
۴
شود سرهای مستان فارغ از درد
چو سر درکرد خمر بیخماری
۵
بخور که ساعتی دیگر نبینی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
۶
برآور بینی و بوی دگر جوی
که این بینی است آن بو را مهاری
تصاویر و صوت


نظرات