مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۱۱

۱

بیا ای یار کامروز آن مایی

چو گل باید که با ما خوش برآیی

۲

خدایا چشم بد را دور گردان

خداوندا نگه دار از جدایی

۳

اگر چشم بد من راه من زد

به یک جامی ز خویشم ده رهایی

۴

نهادم دست بر دل تا نپرد

تو دل از سنگ خارا درربایی

۵

نه من مانم نه دل ماند نه عالم

اگر فردا بدین صورت درآیی

۶

بیا ای جان ما را زندگانی

بیا ای چشم ما را روشنایی

۷

به هر جایی ز سودای تو دودی است

کجایی تو کجایی تو کجایی

۸

یکی شاخی ز نور پاک یزدان

که جان جان جمله میوه‌هایی

۹

به لطف از آب حیوان درگذشتی

کند لطفش ز لطف تو گدایی

۱۰

اگر کفر است اگر اسلام بشنو

تو یا نور خدایی یا خدایی

۱۱

خمش کن چشم در خورشید درنه

که مستغنی است خورشید از گدایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1565
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 996

نظرات

user_image
mohammad ghanbar
۱۳۹۵/۰۳/۲۰ - ۱۸:۱۰:۵۵
1-ای دوست بیا که امروز متعلق به ما هستی بیا که بسان گل باید در کنار مان شکوفا گردی و به أوج زیبایی برسی . 2-خدایا ما را از گزند چشم بد دور نگه دار و مگذار که به رنج دوری و فراق مبتلا شیم .3-اگر چنانچه با نظر و نگاه نفسانی از مسیر تو دور شدم.مرا با جرعه ای از جام شراب عشق از دام خودی و نفسانیت رهایی بخش. 4- دلم را محافظت کردم که از دست نرود اما آن زمان که تو اراده کنی دل را از کف سنگ سر سخت هم به در آری .5-اگر فردا روز به پیشم رخ بگشایی ،دل و دین و دنیا را از کف بدهم . 6-ای آن کس که تو به جان من زندگی بخشیدی و به چشمانم نور بینایی دادی مرا دریاب و بیا . 7-همه جا از سر عشق تو آتش به پا شده و دود حاصل از آتش عشق تو همه جا به چشم می خورد تو خود ،کجایی ؟!!8-تنها؛ شاخه ی درخت نیستی که به نور یزدان زنده ای بلکه تو جان جان همه ی ثمره و حاصل و میوه ی زندگی هستی . 9-از سر لطف و محبت نظر به آب زندگانی افکندی که لطف آب زندگی اعتبار از محبت تو دریافت کرد .10- نمیدونم چه هستی کفر یا اسلام هر چه هستی یا خود خدایی یا نور خدایی .11- سکوت پیشه کن و به آن سر چشمه ی زندگی و حیات نظری بیفکن که او مستغنی و بی نیاز أز غیر است .