مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۱۶

۱

بگفتم با دلم آخر قراری

ز آتش‌های او آخر فراری

۲

تو را می‌گویم و تو از سر طنز

اشارت می‌کنی خندان که آری

۳

منم از دست تو بی‌دست و پایی

تو در کوی مهی شکرعذاری

۴

دلم گفتا ندیدی آنچ دیدم

تو پنداری ز اکنون است کاری

۵

منم جزوی و از خود کل کل است

وی است دریای آتش من شراری

۶

ورا دیدم چو بحری موج می‌زد

و جان من ز بحر او بخاری

۷

ز تبریز آفتابی رو نمودم

بشد رقاص جانم ذره واری

۸

خداوند شمس دین چون یک نظر تافت

بجوشید آب خوش از جان ناری

۹

ز هر قطره یکی جانی همی‌رست

همی‌پرید اندر لاله زاری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1568
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 998

نظرات