
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۲۶
۱
ای دیده ز نم زبون نگشتی
وی دل ز فراق خون نگشتی
۲
وی عقل مگر تو سنگ جانی
چون مایه صد جنون نگشتی
۳
این یک هنرت هزار ارزد
کز عشق به هر فسون نگشتی
۴
لیک از تو شکایت است دل را
کز ناله چو ارغنون نگشتی
۵
ز اندیشه دوست بو نبردی
ز اندیشه خود فزون نگشتی
۶
زان گرم نگشتهای ز خورشید
کز خانه تن برون نگشتی
۷
چون گردش آفتاب دیدی
ماننده ذره چون نگشتی
۸
چون آب حیات خضر دیدی
چون صافی و آبگون نگشتی
۹
مرغ زیرک به پای آویخت
شکر است که ذوفنون نگشتی
۱۰
زان درس جماد علم آموخت
تو مردم یعلمون نگشتی
۱۱
شمس تبریز جان جانها
ز اول بده ای کنون نگشتی
تصاویر و صوت


نظرات