مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۲۹

۱

با این همه مهر و مهربانی

دل می‌دهدت که خشم رانی

۲

وین جمله شیشه خانه‌ها را

درهم شکنی به لن ترانی

۳

در زلزله است دار دنیا

کز خانه تو رخت می‌کشانی

۴

نالان تو صد هزار رنجور

بی تو نزیند هین تو دانی

۵

دنیا چو شب و تو آفتابی

خلقان همه صورت و تو جانی

۶

هر چند که غافلند از جان

در مکسبه و غم امانی

۷

اما چون جان ز جا بجنبد

آغاز کنند نوحه خوانی

۸

خورشید چو در کسوف آید

نی عیش بود نه شادمانی

۹

تا هست از او به یاد نارند

ای وای چو او شود نهانی

۱۰

ای رونق رزم و جان بازار

شیرینی خانه و دکانی

۱۱

خاموش که گفت و گو حجابند

از بحر معلق معانی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1577
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1003

نظرات

user_image
A
۱۳۹۹/۰۴/۰۸ - ۰۹:۱۰:۵۸
مرحوم « عبدالباقی گولپینارلی » آخرین روزهای حیات مولانا را اینگونه گزارش می‌کند:«...آخرین ایّام حیاتِ او به بیماری می‌گذشت... تب، آنی رهایش نمی‌کرد. در این اثنا زلزله‌های پیاپی، « قونیه» (شهر محلّ سکونت مولانا) را می‌لرزاند، مردم از بیم زلزله پیش مولانا آمدند، او تبسّم کنان گفت: « مترسید، شکم زمین گرسنه است و دنبال لقمه‌ای چرب می گردد، به زودی این لقمة چرب را می‌رباید و از لرزیدن باز می‌ایستد » و به همین مناسبت در آن ایام غزل زیر را ساخت: ( همین غزل 2729 را سرود )