
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۲۹
۱
با این همه مهر و مهربانی
دل میدهدت که خشم رانی
۲
وین جمله شیشه خانهها را
درهم شکنی به لن ترانی
۳
در زلزله است دار دنیا
کز خانه تو رخت میکشانی
۴
نالان تو صد هزار رنجور
بی تو نزیند هین تو دانی
۵
دنیا چو شب و تو آفتابی
خلقان همه صورت و تو جانی
۶
هر چند که غافلند از جان
در مکسبه و غم امانی
۷
اما چون جان ز جا بجنبد
آغاز کنند نوحه خوانی
۸
خورشید چو در کسوف آید
نی عیش بود نه شادمانی
۹
تا هست از او به یاد نارند
ای وای چو او شود نهانی
۱۰
ای رونق رزم و جان بازار
شیرینی خانه و دکانی
۱۱
خاموش که گفت و گو حجابند
از بحر معلق معانی
تصاویر و صوت


نظرات
A