
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۳۱
۱
بشنیده بدم که جان جانی
آنی و هزار همچنانی
۲
از خلق نشان تو شنیدم
کفو تو نبود آن نشانی
۳
الحمد شدم ز حمد گفتن
تا بوک بدان لبم بخوانی
۴
جان دید کسی بدین لطیفی
کس دید روان بدین روانی
۵
ای قوت قلوب همچو معنی
وی صورت تو به از معانی
۶
ای گشته ز لامکان حقایق
از لذت کان تو مکانی
۷
ای شاه و وزیر را سعادت
وی عالم پیر را جوانی
۸
آن جان که از این جهان جهان بود
کردیش تو باز این جهانی
۹
جانی چو تو باشد این جهان را
باقی بود این جهان فانی
۱۰
جان چرب زبان توست اما
نبود به لسان تو لسانی
تصاویر و صوت


نظرات