
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
۱
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
۲
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
۳
ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی
۴
رستی ز خمار هر دو عالم
تا حشر ز دام دوست مستی
۵
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
۶
رو بر سر خم آسمان صاف
تا درد بدی بدی به پستی
۷
دولت همه سوی نیستی بود
میجوید ابلهش ز هستی
۸
گیرم که جمال دوست دیدی
از چشم ویش ندیده استی
۹
ای یوسف عشق رو نمودی
دست دو هزار مست خستی
۱۰
خامش که ز بحر بینصیبی
تا بسته نقشهای شستی
تصاویر و صوت


نظرات