مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۴۶

۱

آن را که به لطف سر بخاری

از عقل و معامله برآری

۲

از یک نظرت قیامتی خاست

یا رب تو در آن نظر چه داری

۳

از لعل تو دل دری بدزدید

دزد است از آنش می‌فشاری

۴

بفشار به غم تو دزد خود را

غم نیست چو هم تو غمگساری

۵

بفشار که رخت مؤمنان را

پنهان کرده است از عیاری

۶

یا من نعش العبید فضلا

من کل مواقع العثار

۷

بالفضل اعاد ما فقدنا

بعد الحولان و التواری

۸

فجرت من الهوا عیونا

فی مرج قلوبنا جواری

۹

تخضر بمائها غصون

فی الروح لذیذه الثمار

۱۰

یا من غصب القلوب جهرا

ثم اکرمهن فی السرار

۱۱

دی رفت و پریر رفت و امروز

جان منتظر است تا چه آری

۱۲

هر روز ز تو وظیفه دارد

این باز هزار گون شکاری

۱۳

برگیر کلاه از سر باز

تا پر بزند در این صحاری

۱۴

زان پیش که می‌دهد مرا دوست

آن لطف نمود و بردباری

۱۵

که مست شدم ز باده ماندم

اندر بر لطف و حق گزاری

۱۶

آید از باغ لطف و سبزی

آید ز بهار هم بهاری

۱۷

ای باد بهار عشق و سودا

بر خسته دلان چه سازگاری

۱۸

اسکت و افتح جناح عشق

حان الجولان فی المطار

۱۹

خاموش که غیر حرف و آواز

بی صد لغت دگر سواری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1587
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1010

نظرات

user_image
فرید
۱۳۹۶/۰۴/۲۶ - ۱۶:۱۷:۵۸
بنظر من در بند دوم بیت اخر حد درست است و صد معنی نمی دهد