مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۴۷

۱

خضری به میان سینه داری

در آب حیات و سبزه زاری

۲

خضر آب حیات را نپاید

گر بوی برد که تو چه داری

۳

در کشتی نوح همچو روحی

در گلشن روح نوبهاری

۴

گر طبل وجودها بدرد

از کتم عدم علم برآری

۵

این چار طبیعت ار بسوزد

غم نیست تو جان هر چهاری

۶

صیاد بدایت وجودی

اجزای جهان همه شکاری

۷

گه بند کند گهی گشاید

ای کارافزا تو بر چه کاری

۸

او سرو بلند و تو چو سایه

او باد شمال و تو غباری

۹

در چشم تو ریخت کحل پندار

می‌پنداری به اختیاری

۱۰

این چرخ به اختیار خود نیست

آخر تو کیی بدین نزاری

۱۱

از نیست تو خویش هست کردی

وین گردن خود تو می‌فشاری

۱۲

زین ترس تو حجت است بر تو

کز غیر تو است ترسگاری

۱۳

از خویش دل کسی نترسد

از خویش کسی نجست یاری

۱۴

پس خوف و رجای تو گواهند

بر ملکت شاه و کامکاری

۱۵

وز خوف و رجا چو برتر آیی

ایمن چو صفات کردگاری

۱۶

کشتی ترسد ز بحر نی بحر

تو کشتی بحر بی‌کناری

۱۷

کشتی توی تو چو بشکست

خاموش کن از سخن گزاری

۱۸

کشتی شکسته را کی راند

جز آب به موج بی‌قراری

۱۹

کشتیبان شکستگان است

آن بحر کرم به بردباری

۲۰

خامش که زبان عقل مهر است

بنشین بر جا که گشت تاری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1588
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1010

نظرات

user_image
شقایق عسگری
۱۳۹۷/۰۹/۲۳ - ۱۶:۳۶:۳۸
مولانا در این غزل زیبا مقام انسان به حدی بالا برده که به وضوح گفته میتونه از پیامبران (البته قبل از محمد مصطفی) پیشی بگیره و به صفات خداوندی که در وجود هر انسانی نهاده شده برسه.