
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۶۶
۱
ای بیتو محال جان فزایی
وی در دل و جان ما کجایی
۲
گر نیم شبی زنان و گویان
سرمست ز کوی ما درآیی
۳
جان پیش کشیم و جان چه باشد
آخر نه تو جان جان مایی
۴
در بام فلک درافتد آتش
گر بر سر بام خود برآیی
۵
با روی تو کیست قرص خورشید
تا لاف زند ز روشنایی
۶
هم چشمی و هم چراغ ما را
هم دفع بلا و هم بلایی
۷
در دیده ناامید هر دم
ای دیده دل چه مینمایی
۸
ای بلبل مست از فغانت
میآید بوی آشنایی
۹
مینال که ناله مرهم آمد
بر زخم جراحت جدایی
۱۰
تا کشف شود ز ناله تو
چیزی ز حقیقت خدایی
تصاویر و صوت


نظرات