مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۶۹

۱

برخیز و بزن یکی نوایی

بر یاد وصال دلربایی

۲

هین وقت صبوح شد فتوحی

هین وقت دعاست الصلایی

۳

بگشا سر خنب خسروانی

تا خلق زنند دست و پایی

۴

صد گون گره است بر دل و نیست

جز باده جان گره گشایی

۵

از جای ببر به یک قنینه

آن را که قرار نیست جایی

۶

جز دشت عدم قرارگه نیست

چون نیست وجود را وفایی

۷

بر سفره خاک تره‌ای نیست

هر سوی ز چیست ژاژخایی

۸

عالم مردار و عامه چون سگ

کی دید ز دست سگ سخایی

۹

ساقی درده صلا که چون تو

جان‌ها بندید جان فزایی

۱۰

ما چون مس و آهنیم ثابت

در حیرت چون تو کیمیایی

۱۱

در مغز فکن تو هوی هویی

وز خلق برآر های هایی

۱۲

تا روح ز مستی و خرابی

نشناسد هجو از ثنایی

۱۳

زین باده چو مست شد فلاطون

نشناسد درد از دوایی

۱۴

دردی ده و عقل را چنان کن

کو درد نداند از صفایی

۱۵

بر ناطق منطقی فروریز

از جام صبوحیان عطایی

۱۶

تا دم نزند دگر نجوید

زنبیل و فطیر هر گدایی

۱۷

خامش که تو را مسلم آمد

برساختن از عدم بقایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1601
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1018

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۹۶/۰۴/۱۰ - ۱۰:۴۷:۵۱
این شعر را گروه تنبورنوازان روح‌افزا تصنیف کرده اند و از اجرای ان کلیپی هم ساخته شده است.پیوند به وبگاه بیرونی