مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۷۵

۱

مرغ دل پران مبا جز در هوای بیخودی

شمع جان تابان مبا جز در سرای بیخودی

۲

آفتاب لطف حق بر عاشقان تابنده باد

تا بیفتد بر همه سایه همای بیخودی

۳

گر هزاران دولت و نعمت ببیند عاشقی

ناید اندر چشم او الا بلای بیخودی

۴

بنگر اندر من که خود را در بلا افکنده‌ام

از حلاوت‌ها که دیدم در فنای بیخودی

۵

جان و صد جان خود چه باشد گر کسی قربان کند

در هوای بیخودی و از برای بیخودی

۶

عاشقا کمتر نشین با مردم غمناک تو

تا غباری درنیفتد در صفای بیخودی

۷

باجفا شو با کسی کو عاشق هشیاری است

تا بیابی ذوق‌ها اندر وفای بیخودی

۸

بیخودی را چون بدانی سروری کاسد شود

ای سری و سروری‌ها خاک پای بیخودی

۹

خوش بود ظاهر شدن بر دشمنان بر تخت ملک

لیک آن‌ها هیچ نبود جان به جای بیخودی

۱۰

گر تو خواهی شمس تبریزی شود مهمان تو

خانه خالی کن ز خود ای کدخدای بیخودی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1604
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1020

نظرات

user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۳/۲۸ - ۰۲:۵۸:۲۷
تفسیر بیت ۱: مادامیکه از خود نگذری به معبود نخواهی رسید. مولانا در این بیت همین نکته را گوشزد می‌کند.  مرغ دل انسان فقط در فضای عدم و فنا در ذات حق می‌تواند به پروار درآید. و شمع وجود هر موجودی در درگاه بی وجودی و با اذن او قابلیت تابش و اظهار وجود دارد. که در غیر اینصورت تصورات ذهنی و اوهام محض است. 
user_image
هیچ
۱۴۰۳/۰۴/۳۱ - ۰۸:۵۶:۱۸
وهم و خیال همه بیخودی از بیخود بودن است این بیخودی. رویت ببینم کیستی از خودی یا ناخودی یا بیخودی ای بیخودی                                         سوته دلان