
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
۱
شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی
چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی
۲
عشق جامه میدراند عقل بخیه میزند
هر دو را زهره بدرد چون تو دلدوزی کنی
۳
خوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دود
خوشتر از سوزش چه باشد چون تو دلسوزی کنی
۴
گه لباس قهر درپوشی و راه دل زنی
گه بگردانی لباس آیی قلاوزی کنی
۵
خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن
در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنی
۶
طوطیی که طمع اسب و مرکب تازی کنی
ماهیی که میل شعر و جامه توزی کنی
۷
شیر مستی و شکارت آهوان شیرمست
با پنیر گنده فانی کجا یوزی کنی
۸
چند گویم قبله کامشب هر یکی را قبلهای است
قبلهها گردد یکی گر تو شب افروزی کنی
۹
گر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایهای
کمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنی
تصاویر و صوت


نظرات
نیلوفر
روفیا
جلال الدین
روفیا
جلال الدین
سیدمحمد
جلال الدین
علید