مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۸۶

۱

آتشینا آب حیوان از کجا آورده‌ای

دانم این باری که الحق جان فزا آورده‌ای

۲

مشرق و مغرب بدرد همچو ابر از یک دگر

چون چنین خورشید از نور خدا آورده‌ای

۳

خیره گان روی خود را از ره و منزل مپرس

چون بر ایشان شعله‌های کبریا آورده‌ای

۴

احمقی باشد اگر جانی بمیرد بعد از این

چون چنین دریای جوشان از بقا آورده‌ای

۵

از قضا و از قدر مر عاشقان را خوف نیست

چون قدر را مست گشته با قضا آورده‌ای

۶

می‌نگنجد جان ما در پوست از شادی تو

کاین جمال جان فزا از بهر ما آورده‌ای

۷

شمس تبریزی جفا کردی و دانم این قدر

کز میان هر جفایی صد وفا آورده‌ای

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1611
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1024

نظرات

user_image
سعید علیشاهی
۱۴۰۰/۱۱/۰۸ - ۱۱:۰۷:۱۱
احمقی باشد اگر جانی بمیرد بعد از این  مرگ وجود ندارد هر چه هست تغییر و دگر گونی است و از حالی به حالی درآمدن این در یای جوشان هستی از بقا بر آمده است وجاودانه باقی است . از قضا و از قدر مر عاشقان را خوف نیست  عاشق باهستی یکی است خودش را جدا از هستی نمیداند و اتفاقات  رخ نمیدهند بلکه
پاسخ میدهند بنابر این از قضا و قدر که
پاسخ مجموعه فکر و سخن و عمل است خوفی ندارد .
user_image
مینا احمدی
۱۴۰۰/۱۱/۰۹ - ۲۳:۱۳:۱۴
صحبت های دکتر دینانی درباره این غزل در برنامه معرفت: پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۳/۲۶ - ۱۲:۵۳:۵۹
این غزل خیلی روشن آشکار می‌کند که شمس تبریزی انسانی ویژه و کمیاب و یگانه بوده است و جلال دین را نیز مانند خود ویژه و یگانه کرده است و‌شاید راه رهایی ‌و بزرگی و سروری انسان همین تکینه بودن و یگانه شدن است وگرنه مانند دیگران شدن و همرنگ جماعت بودن مرگ و نیستی به بار می آورد