
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۸۶
۱
آتشینا آب حیوان از کجا آوردهای
دانم این باری که الحق جان فزا آوردهای
۲
مشرق و مغرب بدرد همچو ابر از یک دگر
چون چنین خورشید از نور خدا آوردهای
۳
خیره گان روی خود را از ره و منزل مپرس
چون بر ایشان شعلههای کبریا آوردهای
۴
احمقی باشد اگر جانی بمیرد بعد از این
چون چنین دریای جوشان از بقا آوردهای
۵
از قضا و از قدر مر عاشقان را خوف نیست
چون قدر را مست گشته با قضا آوردهای
۶
مینگنجد جان ما در پوست از شادی تو
کاین جمال جان فزا از بهر ما آوردهای
۷
شمس تبریزی جفا کردی و دانم این قدر
کز میان هر جفایی صد وفا آوردهای
تصاویر و صوت


نظرات
سعید علیشاهی
پاسخ میدهند بنابر این از قضا و قدر که
پاسخ مجموعه فکر و سخن و عمل است خوفی ندارد .
مینا احمدی
همایون