
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۷۹۲
۱
سر نهاده بر قدمهای بت چین نیستی
ز آنک مسی در صفت خلخال زرین نیستی
۲
راست گو جانا که امروز از چه پهلو خاستی
چیز دیگر گشتهای تو رنگ پیشین نیستی
۳
در رخ جان رنگ او دیدم بپرسیدم از او
سر چنین کرد او که یعنی محرم این نیستی
۴
دوش آمد خواجهای بر در بگفتش عشق او
سیم و زر داری ولیکن مرد زرین نیستی
تصاویر و صوت


نظرات