مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

۱

در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری

تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری

۲

اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند

ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری

۳

تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند

تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری

۴

وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام

وقت ناز از آهن پولاد تو آهنتری

۵

چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او

نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری

۶

زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار

کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری

۷

زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست

کز برای روشنی تو خانه را روشن تری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1617
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1027
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :

نظرات

user_image
آرش
۱۳۹۵/۱۰/۱۱ - ۱۵:۲۱:۵۱
درود بر روح بزرگ مولانا. همیشه مولانا ما را با خودمان رو در رو میکند.در دو چشم من نشین ای آن که از من منتری
user_image
مهدی
۱۳۹۷/۱۰/۲۰ - ۲۱:۳۵:۴۶
آیا منظور مولانا از " منِ منتر" ذات اقدس باریتعالاست؟
user_image
زهرا زارعی
۱۳۹۹/۰۱/۲۰ - ۰۸:۴۶:۵۲
خطاب مولانا به شمس هست که:ای کسی که حتی بیشتر از خودِ من، من هستی و در هم نیست شدیم... به جای دیده و چشم من بنشین تا همه جا تنها تو رو ببینم چون که روشنیِ جانت از ماه هم روشن تر هست... و با تو میتونم ماه رو معنا(وانمایان) کنم‌‌...و حالا چون تو درون دیده ی من نشستی به هر جا نظر کنم تنها تو رو میبینم و با نگاه کردن من همه جا از "روشنیِ حضورِ جانِ تو" روشن میشه...
user_image
آسیه
۱۳۹۹/۰۶/۱۵ - ۱۵:۲۶:۲۰
بنظرمن بهتراست مولانا را با دکتر سروش بشناسیم و بس
user_image
آنی
۱۳۹۹/۰۷/۲۰ - ۰۲:۰۷:۲۰
لغت نرم در این قسمت از شعر درست بنظر نماید. لغت رام مناسب تر است چرا که در مورد توسن هم حرف می‌زند:چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز اورام (نرم) گردی چون زمین گر از فلک توسنتری
user_image
آنی
۱۳۹۹/۰۷/۲۱ - ۰۰:۵۵:۳۶
در این بیت: چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز اونرم گردی چون زمین گر از فلک توسنتری لغت «نرم» درست بنظر نمیرسد. لغت رام مناسب تر است چون در مورد مهار کردن توسن که اسب وحشی است صحبت میشود. احتمالا موقع نگارش یا کتابت اشتباهی صورت گرفته است. پس از اصلاح: چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز اورام گردی چون زمین گر از فلک توسنتری.
user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۰۹/۳۰ - ۰۶:۳۱:۵۸
+ در این غزل، مولانا خویشتن و جمال خویش را مخاطب قرار داده و از او می¬خواهد که جمال خویش را به او بنمایاند. این طرز بیان می¬تواند دلالتگر این باشد که در نگاه مولانا خویشتن آدمی از هر چیز دیگری واقعی¬تر است؛ ضمن اینکه جان با حق در وحدت است و یکی بیش نیستند. مولانا در قافیه و ردیف این غزل از بسیاری اسماء صفت ساخته و آنها را به¬صورت صفت تفضیلی درآورده است، مانند «من» و «من¬تر»، «گلشن» و «گلشن¬تر»، ... «روشن» و «روشن¬تر».
user_image
پناهنده به هیچستان
۱۴۰۱/۱۱/۲۸ - ۰۰:۳۴:۵۸
از نظر حقیر در نگاه مولانا مغایرتی بین آن من درون که نورانی ست و حضرت شمس و حضرت حق وجود ندارد ، هر کدام را جایدگذاری کنید به یک معنا میرسید همانطور که در طریق سالک بارها گفته شده شیخ مرید را از خود او بیشترمی شناسد پس چنین برمیداید چه قیاس بین من مادی و من معنوی باشد ، چه بین من مولانا و شمس و چه بین من مولانا و حضرت حق ، ایرادی در مفهوم وارد نمی شود. کز برای روشنی تو خانه را روشن تری..
user_image
سُلگی قاسم .
۱۴۰۲/۰۵/۲۱ - ۰۱:۳۲:۳۲
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری...  در خصوص  این کلمه منتری باید عرض کنم گاهی مولانا  چنان  معنا  را به لفظ و کلمات بار می‌کرد  که الفاظ  و نظم توان کشیدن معنا را به دوش نداشتند و  به بیان دیگر در مورد جفت و جور کردن کلمات یا همان تنگی قافیه  و این قالب اندیشی و ساز و کار قافیه سازی  خسته و به ستوه می آمد  چون که  از معنا کاسته میشد ، دوست می داشت فارغ از  کلمات  حرف و مقصودش  را برساند. حتی در دفتر  اول از این تنگی قافیه  گلایه  می‌کرد  می‌گفت نظمِ حرف و صوت و اصول قافیه سازی رو برهم می زنم که فارغ از چهارچوب  متداول حرفم را بزنم که بیشتر بتواند  حرف دلش را به مخاطب  القا  کند. من تری از این  دسته کلمات است.. قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من خوش نشین ای قافیه اندیش من قافیه دولت توی در پیش من حرف چه بود تا تو اندیشی از آن حرف چه بود خار دیوار رزان حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۴۰۲/۰۹/۱۷ - ۱۵:۴۰:۲۸
تضمین غزل شماره ۲۷۹۸ دیوان شمس،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،صاحب عقلی ز عشقی گشته خود ایمن تریسالک عظمی بلندی و  ز هر کس من تری کِشته ای صد خرمن نیکی و پر خرمن تری*****************در دو چشم من نشین ای آن که از من من تریتا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری*****************باغبان  تخم هزاران گل چو در باغ افکندشاخ و برگش را کُند تیمار و آنرا می زند بلبلان مست با آن شاخ لانه می تند...................اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکندز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری***************** در طریق عشق،،   جانان لطف را احسان کندبا محبت دردمنده عشق را درمان کندنیست کس تا خوبی ذات ترا کتمان کند ..............تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کندتا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری*****************ساقیا در ده که از لطف کرم صافیست جام تا پزد این عقل جزوی را که در راهیست خامگل به بر گر آید و جامی به کف ، گیریم کام..............وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و راموقت ناز از آهن و پولاد تو آهنتری*****************شو حقایق را یکایک از دل خود باز جومنت نامرد بردن را نباید  کرد خوبسته ای خیل دل عشاق با یک تار مو.....................چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز اونرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری*****************تا پس پرده عیان شد جست بیرون پرده دار از دم شمشیر حق دژخیم کافر در فرارچهره پر خون آنچنان و دل ز آتش پر شرار.............زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزارکز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری*****************تا بلی گفتیم بر پرسش ترا روز الستهر که لا میگفت آنجا از جزای خود نرستهِشت هرکس عالم خاکی و از دونان گسست...........................زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببستکز برای روشنی تو خانه را روشن تری*****************