مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۱۰

۱

ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی

وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی

۲

ای مبارک چاشتگاهی کآفتاب روی تو

عالم دل را کند اندر صفا نورانیی

۳

دم به دم خط می‌دهد جان‌ها که ما بنده توایم

ای سراسر بندگی عشق تو سلطانیی

۴

تا چه می‌بینند جان‌ها هر دمی در روی تو

وز چه باشد هر زمانیشان چنین رقصانیی

۵

از چه هر شب پاسبان بام عشق تو شوند

وز چه هر روزی بودشان بر درت دربانیی

۶

این چه جام است این که گردان کرده‌ای بر جان‌ها

آب حیوان است این یا آتشی روحانیی

۷

این چه سر گفتی تو با دل‌ها که خصم جان شدند

این چه دادی درد را تا می‌کند درمانیی

۸

روستایی را چه آموزید نور عشق تو

تا ز لوح غیب دادش هر دمی خط خوانیی

۹

شمس تبریزی فروکن سر از این قصر بلند

تا بقایی دیده آید در جهان فانیی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1623
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1031

نظرات